کمی شنگول کمی منگول

داستان عزاداری

پنجشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۵۸ ق.ظ


یکی بود یکی نبود . یه پسری بود که خیلی باباشو اذیت میکرد . با رفیقای ناباب می چرخید ، پول باباشو خرج اطینا میکرد . اهل دود و دم آب شنگولی بود . خلاصه از هر خلافی که تو این دنیا میشه تصور کرد، این پسر مرتکب میشد . این پسر اینقدر به کارای زشتش ادامه داد تا اینکه پدر بیچارش از دستش دق مرگ شد و مرد . پسر نا خلف که خیلی از مرگ پدرش ناراحت شده بود و می دونست پدرش از دست کارای زشت اون دق کرده با خودش گفت : پدرم وقتی زنده بود که براش کاری نکردم تا باعث خوشحالیش بشه ، حالا که مرده باید کاری کنم تا روحش شاد بشه . برای همینم بعد از مرگ پدرش هر سال در سالگرد فوت پدرش، چند روزی دوستاشو خونشون دور هم جمع میکرد و برای شاذی روح پدرش اونها رو به انواع دود و  دم و آب شنگولی جات مهمون میکرد  .

قصه ما بسر رسید اما داستان عزاداری هرگز به پایان نرسید .

  • ۹۴/۰۷/۲۳
  • سنگـــ ـــول

سنگول قدیم

نظرات (۲)

سلام خونه نو خونه جدید خونه دوست داشتنیت مبارک سنگول جونم....تاریخ ها بر عکسن از شهریور شروع میشن چرا اینجوریه؟
پاسخ:
سلام عزیزم
خوشحالم که باز میبینمت.
تاریخا بر عکس نیستن اون اولی پست ثابت هست که تا اطلاع ثانوی جهت رسواسازی بلاگفا اونجا هست .
ای رسوا کننده قهار..اما حیف شد خیلی ها همه زندگیشون تو این بلاگفا از دستشون رف اصن دود شد
پاسخ:
بلاگفا پر از خاطره بود و بنظرم محیطش ساده و بی ریا بود بر عکس خود سایتش و مدیریتش
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی