از کودکان بیاموزیم.
سنگول خواهر زاده ای 10-12 ساله دارد که بالطبع از بچه های این دوره و زمانه است. خواهر زاده عزیز دل انگیز دست که نمی شود گفت انگشتی در نواختن سنتور دارد . روزی از روزها قرار بر این شد که برد و برای کودکان بی سرپرست برنامه نوازندگی اجرا بنماید. مادر این کودک نیز می خواست فرزندش را همراهی کند و در مراسم نوازندگی او حضور داشته باشد اما خواهر زاده از مادرش (خواهر سنگول) خواست که با او نرود و چنین پاسخ داد : ای مادر این بچه ها بی مادر هستند و وقتی می بینند مادر من در کنار من است غصه می خورند. مادر و مادربزرگها و پدر و غیره و ذلک این کودک از این همه مهر و عطوفت بچه به خود بالیدند و او را ستایش کردند. ایضا سنگول.
بعد از این ماجرا، وقتی سنگول خواهرزاده اش را دید در حالی که او را تحسین می کرد گفت: اتفاقا من هم میخواستم به آن مراسم بیایم اما از شنیدن حرفت یادم آمد آن طفلهای معصوم خاله هم ندارند و ممکن است از این بابت هم غصه دار شوند . ناگهان خواهرزاده از شنیدن این سخن برآشفت که چرا خاله اش با او هماهنگ نبوده و نیامده و گفت : خاله من به مامانم الکی این جور گفتم که نیاد . چون اگه میومد تا آخر برنامه میخواست به من بگه از رو نت بزن منم حال ندارم از رو نت بزنم . اونا هم که کارشناس موسیقی نیستن متوجه اشتباهام بشن.
چه خوش گفت اونی که گفت : بچه های این دوره زمونه آدم نیستن ، گودزیلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاااااااااااااااااااااااان.
- ۱ نظر
- ۲۱ بهمن ۹۴ ، ۰۸:۰۶