ترکه ای شکننده
تو هر قدر هم که ادای انسانهای سخت و محکم را در بیاوری باز هم یک دختر احساساتی هستی.
- ۰ نظر
- ۳۱ فروردين ۹۵ ، ۰۹:۴۲
تو هر قدر هم که ادای انسانهای سخت و محکم را در بیاوری باز هم یک دختر احساساتی هستی.
ای فرزندانم : حواستان باشد که یتیم وار به خرید بروید و شاهوار فروشندگی کنید که اگر چنین نباشد پاچه تان چونان خواهد شد.
به تازگی کتابی نصیبمان شده به نام تفریحات شب نوشته مرحوم محمد مسعود ، اگرچه کمی تا قسمت نه چندان اندکی به مباحث دور از اخلاق پرداخته اما اصل و اساس پیام در باب علل دوری افراد از اخلاق است و غم را مهمترین این عوامل می داند .
من هم با مرحوم مسعود کاملا موافقم .
بنظرم مهمترین قسم اراده آن بخشی است که در برابر غم ایستادگی میکند و از این رو بنظرم می آید هر چقدر هم که ملول باشم ، موظفم که آنرا در حصار ذهن و دل خویش زندانی کنم و باز بنظرم نشعه دود و شراب و ... نمی تواند به اندازه اراده آدمی غم را به اسارت خود در بیاورد.
بنظرمان یک انسان دائم الملول جز برای مادرش ، برای هیچ شخص دیگری نمی تواند دوست داشتنی باشد ، مگر برای مدتی محدود.
بعضی ها هستند که ظاهرن آدمهای خوبی نیستند اما یک جرقه برایشان کافی است که به خود بیایند و سر به راه شوند. اینها بهترین آدمهای دنیا هستند . شاید هم از جنس فرشته ها باشند.
بعضی ها هم آدمهای خیلی بدی هستند اما دست روزگار چنان ادبشان می کند که ناگزیر سرشان را داخل لاکشان فرو می برند و مجبور می شوند خود را مشغول روزهایی بنمایند که روزگار برایشان رقم زده است .
بعضی دیگر از آن دو گونه بعضی دیگر نیز مخوف ترند و هیچ چیز و هیچ کس و هیچ روزگاری حریفشان نیست که انسان و حیوان و جودات و ... را از شرشان محفوظ بدارد . اینها همانهایی هستند که فقط مرگ ساکتشان می کند.
خیلی تازگیها با یکی از این گونه های سوم روبرو شده ام . در توصیف وخامت اوضاع همین بس که جناب خودا هم از دست این گونه سوم به تنگ آمده بود و مختصر و مفید در یک کلام گفت : این زنه دریده ست .
یکی از ایرادهای موی بلند اینه که قبل از رفتن به مبال حتما باید اساسی جمع و جور بشه وگرنه موی سر نقش جاروی دستشویی رو هم پیدا میکنه .
در سال نود و چهار که نشد بیاییم پیشاپیش سال نو را تبریک بگوییم . ناگزیریم در سال جدید پساپس تبریک بگوییم.
سال جدیدتان شاد باد . تنتان درست باد . هر روزتان پر از پیروزی باد.
.
.
.
.
با این روشی که تبریک گفتیم احساس مینماییم که میتوانیم یک کتاب اوستا بنگاریم.
و اما تصمیم نود و پنجی
من به عنوان یک سنگول در سال 95 تصمیم گرفته ام که همچون « برادران و خواهران حوزوی » خدای خود را بهتر بشناسم و همچون « پدر خوانده »درک کنم ، کار خدا این نیست که آرزوها و حاجات مرا بیاورد و قپه سینی در کنارم بنهد و همچنین مثل « همای » فکر نکنم که خدای من اصلا اهل چوب در نشیمنگاه بندگان دواندن نیست ؛ که هست خوب هم هست . چون اگر نبود از کنار این همه اتفاقات و ... دنیای آدمها چنین صبورانه نمی گذشت.
سنگول خواهر زاده ای 10-12 ساله دارد که بالطبع از بچه های این دوره و زمانه است. خواهر زاده عزیز دل انگیز دست که نمی شود گفت انگشتی در نواختن سنتور دارد . روزی از روزها قرار بر این شد که برد و برای کودکان بی سرپرست برنامه نوازندگی اجرا بنماید. مادر این کودک نیز می خواست فرزندش را همراهی کند و در مراسم نوازندگی او حضور داشته باشد اما خواهر زاده از مادرش (خواهر سنگول) خواست که با او نرود و چنین پاسخ داد : ای مادر این بچه ها بی مادر هستند و وقتی می بینند مادر من در کنار من است غصه می خورند. مادر و مادربزرگها و پدر و غیره و ذلک این کودک از این همه مهر و عطوفت بچه به خود بالیدند و او را ستایش کردند. ایضا سنگول.
بعد از این ماجرا، وقتی سنگول خواهرزاده اش را دید در حالی که او را تحسین می کرد گفت: اتفاقا من هم میخواستم به آن مراسم بیایم اما از شنیدن حرفت یادم آمد آن طفلهای معصوم خاله هم ندارند و ممکن است از این بابت هم غصه دار شوند . ناگهان خواهرزاده از شنیدن این سخن برآشفت که چرا خاله اش با او هماهنگ نبوده و نیامده و گفت : خاله من به مامانم الکی این جور گفتم که نیاد . چون اگه میومد تا آخر برنامه میخواست به من بگه از رو نت بزن منم حال ندارم از رو نت بزنم . اونا هم که کارشناس موسیقی نیستن متوجه اشتباهام بشن.
چه خوش گفت اونی که گفت : بچه های این دوره زمونه آدم نیستن ، گودزیلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاااااااااااااااااااااااان.
یک ضرب المثل چینی هست که می گوید : میترسم از کسی که نمی ترسد از خدا. ما هم مثل چینی ها خیلی از این قبیل افراد میترسیم . تازگیها فهمیده ایم که چرا دار و دسته ایشانیان از خدا نمی ترسند . چون در دوران دبستان ، معلمشان املا را درست یادشان نداده و " خدا " را " خودا " مینویسند . بعد فکر میکنند خودشان " خدا " هستند و کیست که از خودش بترسد. تازگیها گیر یکی از این خودایان افتاده ایم که روزگارمان را تنگ فرموده اند.( آن هم نه از آن تنگهای خوب ) بلکه دست و بالمان را تنگ نموده اند.
اگر سرسختانه پای هدفها و آزروهایمان نایستیم، باید منتظر روزی باشیم که مرگ ،
آرزویمان شود.
بزرگترین قاتل تندرستی آدمیزاد و سرانجام قاتل ایشان :
سیگار
نمک
شکر
قند
روغن
سوسیس و کالباس
لبنیات دارای روغن پالم
شیرینی های خوشمزه خامه ای
چلوکباب های چرب و خوشمزه
کله پاچه دوست داشتنی
و سایر خوراکیهای لذیذ مضر
هیچ کدام از اینها نیستند.
بنظرم آنچه انسان را دچار سرطان و سکته و مرگ می کند ، غم و غصه روزکار و بالاخص غم معاش است.